در بخش اول به جوانبى از تقابل و تمايز تاريخى ناسيوناليسم چپ با کمونيسم و مارکسيسم در ايران اشاره شد. تاکيد کرديم که مخالفت اين چپ با کمونيسم مارکسى از مخالفت با دو بحث "حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه" شروع نشده و يک پيوستگى تاريخى دارد. به تز ها و دلائل اصلى ديدگاههاى اين چپ و همينطور پراتيک واقعى آنها اشاره کرديم. در بخش دوم به "شورشيان آوريل" و مستعفيون سال ١٩٩٩ و زمينه هاى اجتماعى آن٬ و مشخص تر به ديدگاه و تز اصلى تتمه اين جريان يعنى خط دست راستى آذرين-مقدم پرداختيم. اگر چپ سنتى و بعدتر انشعابيون سال ٩٩ و تتمه آنها٬ عليرغم هر تفاوتى٬ کمابيش در استدلالها مشترک بودند و اساسا از موضعى منشويستى از تحزب کمونيستى و استراتژى قدرت کارگرى رويگردان بودند٬ اما در درون حزب کمونيست کارگرى مخالفت با اين بحث اشکال ديگرى داشت. ظاهرا حزب "مدافع و پرچمدار" اين بحث بود و در واقعيت اساسا به سمت آن نرفت. دراين قسمت به شيوه نگرش دو جناح در حزب و تعابير يکجانبه آنان از اين دو مبحث و نتايج تاکنونى اين سياستها ميپردازيم؛
تزهاى بحث٬
١- در حزب کمونيست کارگرى بعد از منصور حکمت اين استراتژى کنار گذاشته شد اما نه در شکلى صريح و سياسى و قانونى٬ بلکه در تعابيرى "جديد" و در شکل "پراتيک" آن.
٢- بنياد فکرى دو جناح در برخورد به اين مباحث کمابيش همان بنيانهاى شناخته شده ناسيوناليسم چپ و منشويسم است. با اين تفاوت که يا اشکالى ماجراجويانه و غير اجتماعى ميگيرد و يا مانند خود "سوسياليسم" در قاموس اين چپ به گاو هندوئى تبديل ميشود که بايد آن را تقديس کرد اما هيچ زمان وقتش فرا نميرسد. شکل متفاوت است اما جوهر يکى است.
٣- اين دو جريان مخالف علنى يا صورى کسب قدرت سياسى توسط حزب کمونيستى نيستند. آنچه در استراتژى قدرت اين جريانات کنار ميرود مجموعه ملزوماتى است که دراين استراتژى توسط منصور حکمت تبئين شده بود. از "حزب و انقلاب" تا "حزب و قدرت دوگانه" حميد تقوائى٬ و از "خلا استراتژيک و منشور سرنگونى" تا "گارد آزادى" کوروش مدرسى٬ با هر نوع شبه کمونيسمى در تاريخ عتيق چپ سنخنيت داشته باشند با استراتژى کمونيستى کارگرى منصور حکمت سنخيت ندارند.
يک کشمکش پايدار
قبلا اشاره کرديم که يک خط ممتد جدال فکرى و سياسى کمونيسم ايران در سه دهه گذشته٬ تقابل با ديدگاههاى چپ سنتى و اساسا گرايشى که سنتهاى "انقلاب ۵٧" را نمايندگى ميکرد بوده است. براى هر ناظر و مورخ تاريخ کمونيسم ايران در سه دهه گذشته٬ تقابل کمونيسم مارکسيستى با ناسيوناليسم چپ بعنوان يک خط ممتد قابل مشاهده و رديابى است. اين جدالها را در قالب مباحث متعدد نظرى و سياسى چه با جريانات چپ اردوگاهى٬ چه بعدتر در مباحثات حزب کمونيست ايران٬ و همينطور در حزب کمونيست کارگرى در دوره هاى مختلف٬ ادامه دارند. اگر نخى کل اين تاريخ را با تمام افت و خيزها به هم پيوند ميزند٬ وجود يک جدال مستمر برسر ضرورت گسست قطعى از فشار اين سنتهاى قديمى چه در نگرش و درک از مارکسيسم و چه در سنت فعاليت سياسى و سبک کار٬ و شيفت به سنت اجتماعى کمونيسم طبقه کارگر بوده است. مباحث کمونيسم کارگرى نقطه اوج اين تقابل بود و مباحث "حزب و قدرت سياسى و حزب جامعه" گوشه مهمى ازاين دعواى تاريخى کمونيسم کارگرى با ناسيوناليسم چپ است. همينطور اشاره کرديم که عليرغم دستاوردهاى فکرى و سياسى و پيشرويهاى کمونيسم کارگرى٬ اين سنت بحدى جان سخت است که منصور حکمت را واميدارد که در آخرين پلنومى که شرکت داشت اعلام کند که حزب هنوز به چپ سنتى نزديک تر است تا به ديدگاههاى کمونيسم کارگرى.
اين کشمکش در حزب کمونيست کارگرى دروان منصور حکمت بشکلى بروز ميکند و بعد از درگذشت او بصورت ديگر. زمانى که خود او رهبرى حزب را بعهده داشت٬ برخورد به اين مباحث همان درد قديمى تر بود که در حزب کمونيست ايران وجود داشت. بى ميلى و عدم اشتها براى فتح سنگرها٬ بى تفاوتى به موقعيتهاى بدست آمده٬ روتين کارى و سرگرم اداره تشکيلات بودن با تلفن و اى ميل٬ عدم توجه به سازماندهى جنبش کارگرى و تلاش متمرکز در اينمورد٬ ادبيات مفسر و ترويجى صرف٬ قناعت به حزب بزرگ بودن اپوزيسيون و دچار يک نوع رکود و تنبلى سياسى شدن٬ گرايش قوى به آکسيونيسم بعنوان خط مشى و نه ابراز وجود سياسى لازم در کنار سياستهاى بنيادى تر٬ حرف نزدن و حرف نداشتن و بعضا دنبال پروژه هاى شخصى بودن٬ در بعد اکتيوتر مشغول وظيفه محدود تشکيلاتى و عدم دخالت فعال کادرها و رهبرى در ترسيم و پراتيک استراتژى پيشروى و پيروزى. اين وضعيت را بعضا برخى دوستان به وجود اعتماد بالا به منصور حکمت و خط و سياست حزب و خيال راحتى بقيه منتسب ميکنند. دراين استدلال حقيقتى وجود دارد. منصور حکمت آتوريته اش و نفوذ کلامش و اعتماد سياسى و شخصى به او در ميان تشکيلات بى نظير بود. اما اين همه پاسخ نيست. حقيقت اينست که در حزب کمونيست کارگرى تمايلات ريشه دار سياسى وجود داشتند که خود را به سياست روزمره حزب و ادبيات و پراتيک و تبليغات و تحرک آن تحميل ميکردند. گرايشاتى که در هر فرصتى که امکان ابراز وجود داشتند سربلند ميکردند و بعضا تاريخ مدون و قديمى خود را دارند. ريشه اين تمايلات همراهى بخش وسيعى از کادرهاى حزب کمونيست ايران و جدائى آنها هنگام جدائى منصور حکمت بود. آن "سانتر وسيع" حزب کمونيست ايران بخشا وارد حزب کمونيست کارگرى شد و به حيات سياسى اش دراين حزب ادامه داد. و نه فقط سانتر٬ بلکه شخصيتهاى راست آن جدالها نيز به نتايج سياسى ديگرى رسيدند و انتخاب سياسى شان را همراه با کمونيسم کارگرى کردند.
انتخابهاى سياسى را بايد برسميت شناخت و همانطور ديد. دليلى براى نبش قبر تاريخ در يک مبارزه زنده و متحول سياسى وجود ندارد. اما هرگاه اين انتخابهاى سياسى با سنتهاى متمايز طبقاتى و پراتيکى همراه نباشند٬ هرگاه همان سنتهاى قديمى و نقد شده و بى حاصل اينبار در بيان "انتخاب سياسى" جديد به حيات خود ادامه دهند٬ هر گاه تبئين هاى قديمى و غير کارگرى مجددا خود را به حزب کمونيستى تحميل کنند٬ نشان ميدهد که سنتها بسيار جان سخت تر از مواضع اين و آن در يک دوره مشخص است. مثل هميشه پراتيک افراد بسيار واقعى تر سنت سياسى شان و دورى و نزديکى به کمونيسم کارگرى را منعکس ميکند. آنچه منصور حکمت در پلنوم چهارده ميگويد٬ نه ارجاعى به انتخابهاى سياسى گذشته افراد- که جملگى مورد استقبال او بود- بلکه ارجاع به سنتهاى جان سختى است که عليرغم دود شدن آرمانهايش از دير باز در کنار کمونيسم کارگرى مشغول تنفس آزمايشگاهى بوده است. همينجا بايد تاکيد کرد که دو بحث حزب و قدرت و سياسى و حزب و جامعه٬ آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود٬ تاکيد بر شيفت از حزب مبلغ و مروج به حزب سازمانده و رهبر٬ بحث سلبى –اثباتى و شيوه برخورد به امر رهبرى در دوره انقلابى٬ اشکال و سنتها و ديناميزم فعاليت کمونيستى و اجتماعى٬ شکل دادن به يک حزب تمام عيار سياسى کارگران و ... جملگى پازل هاى عبور ازاين سنتهاى عتيق و شکل دادن به يک جريان قدرتمند سياسى کارگرى کمونيستى در صحنه سياست ايران بود که بتواند از پس جدال قدرت سياسى برآيد و شانس پيروزى داشته باشد.
آخرين تلاش منصور حکمت
پلنوم سيزده و چهارده و مباحث ايندوره در متن بيمارى منصور حکمت آخرين تلاشهائى است که براى اين تغيير مسير در حزب کمونيست کارگرى صورت ميگيرد. دراين پلنوم از فرصتهاى متعدد از دست رفته و کرختى رهبرى حزب صحبت ميشود٬ از وضعيت بسيار انتقادى در قياس با کنگره سوم و آنچه حزب برايش دورخيز کرده بود٬ از تاکيد بر چهارچوبهاى مطرح شده بويژه اين دو بحث و مشخص تر تاکيد بر تامين رهبرى و اتحاد حزب و تمرکز بر جنبش کارگرى. کسانى که بعدتر حزب را صحنه تقابل دو خط "حکتيسم و چپ سنتى" ناميدند و خود را يکسوى اين تقابل معرفى کردند٬ همه مشمول نقد منصور حکمت بودند. او اتفاقا بطور عجيبى خود را تنها حس ميکرد و قيد اين را زده بود که اين حزب روى خط او پيش رود. گفتن اينکه هر زمان فرمان حزب را ول ميکنى به سمت ديگرى ميرود و يا حزب در زمانى خودم هستم روى خط من نيست بعد من هم مهم نيست نباشد٬ اتحاد حزب مهم است٬ تصوير او را منعکس ميکند. منصور حکمت اميدوار بود حزب اتحادش را روى چهارچوب برنامه حفظ کند. چون فکر ميکرد دراين چهارچوب زياد امکان چپ و راست زدن نيست و حتى تاکيد ميکرد که بايد درجاتى از اختلاف تبئين و نظر را فرض گرفت و حزبى سياسى ساخت و به دل جامعه زد. او اميدوار بود حزب انسجام و قدرتش را در جدال سياسى حفظ کند و با اعتراض کارگرى و طبقاتى جوش بخورد و يکى شود. منصور حکمت حرفهايش را زد و متاسفانه بيمارى سرطان اجازه نداد که در جلسه ديگرى شرکت کند. پلنوم سيزده و چهارده و تاکيدات او بيشتر از هر تفسير اين و آن پيوستگى ديدگاه مارکسى و کمونيستى کارگرى او را طى سالهاى طولانى بيان ميکند.
جدال برسر رهبرى و انشعاب
طولى نکشيد که در اولين جلسات سياسى بعد از درگذشت منصور حکمت و در متن شوک ناشى از فقدان او٬ و حتى قبلتر از آن در دفتر سياسى حزب٬ ديدگاههائى طرح شدند که پايه انشقاق در حزب را ريختند. بحث "خلا استراتژيک" کوروش مدرسى که ابتدا به طرح "دولت موقت و نافرمانى مدنى" و غيره ترجمه شد و بعد از جدائى به "منشور سرنگونى"٬ در حقيقت و قبل از هر چيز نفى بحث حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه بود. نفى وجود استراتژى مدون و فى الحال موجود حزب بود. تلاشى براى شکل دادن به جناحى بود که بتواند حزب را بدست گيرد و در جهت سياستهاى خود بکار برد. در مورد اين مباحث بصورت جداگانه ما مطالب متعددى داريم. اينجا ورود مجدد به اين بحثها مد نظر نيست. مسئله اينست که کوروش مدرسى استراتژى مطرح شده توسط منصور حکمت را راه مناسبى براى رسيدن به قدرت نميدانست اما همين را علنا نميگفت. او راه اثباتى ترى را با اتکا به ارزيابى ويژه خودش از اوضاع سياسى بدست ميداد. در طرف مقابل حميد تقوائى صريحا زير بحث حزب و قدرت سياسى ميزند و ميگويد بايد "حزب و انقلاب" را مورد توجه قرار دهيم. حزب از طريق انقلاب بقدرت ميرسد و بايد صورت مسئله انقلاب را مطرح کنيم و مباحث حزب و جامعه "مهم تر" اند. اين جدالها البته سياسى بودند و هر طرف فکر ميکردند دارند حزب را سمتى که بايد برود ميبرند. در عين حال اين يک جدال قدرت بود که بعد از منصور حکمت رهبرى حزب وارد آن شد. کسانى که در مقاطع بسيارى با چند درجه اختلاف عميقتر وحدتشان در يک حزب در دوره منصور حکمت تضمين شده بود و جريان بحث آزاد و اقناع را از سر گذرانده بودند٬ ناگهان در يک پروسه کشمکش دو جانبه٬ و بايد تکرار و تصريح کرد غير مسئولانه و مخرب٬ حزب را داغان کردند تا هر کدام جايگاهى را که فکر ميکردند شايسته آنند بيابند. اين دوره اى است که اساسا از پلنوم ١۶ شروع ميشود و تا جدائى سال ٢٠٠۴ به اشکال مختلف ادامه دارد. دراين ميان آنچه که قربانى اول بود٬ کمونيسم کارگرى٬ تحزب کمونيستى کارگرى٬ توصيه هاى منصور حکمت٬ مباحث حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه٬ و ديگر مباحث استراتژيک ايندوره بودند.
از "يکجانبه نگرى" تا شکلگيرى دو خط جديد
ظاهر مباحث از بعد از پلنوم ١۶ را وقتى نگاه ميکنيد٬ مستقل از اينکه صورت مسائل چه بودند٬ تلاشى را ميبينيد که هر طرف ميخواهد نشان دهد که سياستهاى مطرح شده در "ادامه" و يا "پراتيک" استراتژى حزب است. يعنى فرضى ناموجه همواره وجود دارد که اين بحثها در چهارچوبى جديد دارد اجرا ميشود. ابتدا اين موضوع خود را به اين صورت نشان ميدهد که يک جناح بر بحث حزب و قدرت سياسى تاکيد بيشترى دارد و يک جناح بر بحث حزب و جامعه. يکى تعجيل دارد و يکى زياد عجله ندارد. حقيقت اينست که کوروش مدرسى اساسا اين استراتژى را قبول نداشت و بحث خلا استراتژيک و طرح ائتلافى او پديده تمام "جديد" و از نظر تاريخى تماما منسوخى بود. او از زمانى مباحث خود را با اين عنوان بسته بندى کرد که تعدادى از کادرهاى قديمى حزب براين بحث بازهم بطور يکجانبه اى تاکيد کردند. مباحث او در بهترين حالت يک استنتاج راست روانه از مقوله قدرت سياسى بود. اين ديدگاه ريشه اى در تاريخ حزب نداشت و حتى در حزب کمونيست ايران منسوخ شده بود. ريشه اين ديدگاه حتى به برخورد بلشويکها به انقلاب دمکراتيک برنميگشت چون اساسا چنين مفروضاتى در دستگاه نظرى و تئوريک کمونيسم کارگرى وجود نداشت. اما ديدگاه حميد تقوائى سنتى شناخته شده بود. اين ديدگاه همان سانتر حزب کمونيست ايران بود با تمام خصوصياتش. ديدگاهى معرفه و شناخته شده بود و در مقاطع مختلف جدلهايش را کرده بود. نه فقط اين٬ بلکه بر پراتيک و تبليغ و سياست روزمره حزب کمونيست کارگرى بطور خودبخودى تاثير و نقش داشت. دور جديد مقابله با اين ديدگاه را ميتوان در سمينار حاشيه کنگره سوم و متدولوژى "سلبى – اثباتى"٬ در مبحث جمهورى سوسياليستى٬ و جنبش سرنگونى مشاهده کرد. ادامه اين مباحث خود را در "حزب و انقلاب" در تقابل با "حزب و قدرت سياسى" تاکنون بيان کرده است.
۴) "حزب و انقلاب" حميد تقوائى
اگر چند سال قبلتر مستعفيون در متن فضاى دو خرداد اين دو بحث منصور حکمت را بهانه اى براى گذاشتن زمين انقلابيگرى و سرنگونى طلبى کردند و رفتند٬ در درون حزب کمونيست کارگرى هم تعابير ويژه اى ازاين دو بحث بدست داده شد. با درگذشت منصور حکمت دو جناح در حزب شکل گرفت که حميد تقوائى و کورش مدرسى تدريجا در راس آنها قرار گرفتند. روش و نقطه عزيمت هر دو جناح کوبيدن يکجانبه بر گوشه اى از اين مباحث و "درافزوده" اى به آن براى کنار گذاشتن اصل بحث بود. حميد تقوائى با پرچم "بحث حزب و جامعه مهمتر است" و تز "حزب و انقلاب" تلاش کرد ميله اين جهتگيرى را برگرداند به چهارچوبهاى پوپوليستى و قديمى خودش. بحثى که توسط او بعدتر به "حزب و حزب" و اخيرا "حزب و قدرت دوگانه" ارتقا يافته و اين سير ادامه دارد. هرچه باشد٬ اين ديدگاه ديگر نه کارى به بحث حزب و قدرت سياسى دارد و نه در فکر تامين ملزومات کسب قدرت توسط چنين حزبى است که مد نظر منصور حکمت بود. در حزب کمونيست کارگرى طى سالهاى اخير بديهى ترين و اساسى ترين پايه هاى اين بحث در جنبش کارگرى يعنى گرايش راديکال و سوسياليست طبقه کارگر "قديمى" و "کهنه" عنوان شد! عملا نفى شد و ديگر مباحث پايه اى و کارگرى منصور حکمت با بحثهاى سطحى مانند "تعيين بخشى به رهبران کارگرى" جايگزين شد. دو خط غير کمونيستى کارگرى تلاش کردند حزب را براساس ديدگاههاى سانتريستى و راست بازسازى کنند و نتيجه تلاشهاى فکرى و سياسى هر کدام امروز قابل مشاهده است. بعيد ميدانم هر ناظر آشنا به چپ ايران و جريان سياسى اى که منصور حکمت نمايندگى ميکرد٬ امروز اين دو حزب را حتى کپى رنگ و رو رفته اى از اين ديدگاهها بازبشناسد. بحث "حزب و انقلاب" حميد تقوائى که اساسا بر يک نگرش ضد رژيمى و همه با هم پوپوليستى متکى است و آگاهانه براى هر نوع تلاش در جنبش طبقه کارگر مطابق با سياستهاى کمونيسم کارگرى اجتناب ميکند٬ روشى بود که حميد تقوائى "با خط خودش" از کمونيسم کارگرى عبور کرد و حزب را براساس يک راديکاليسم صرفا ضد رژيمى و پوپوليستى بازتعريف کرد. در قلمرو "حزب و جامعه" که ظاهرا حميد تقوائى به آن روى خوش نشان داد در عمل تنها کارى که کردند تحليل حزب در يک سازمان مسلمانان سابق است. يعنى بحثى که قرار بود راديکاليسم کمونيستى را توده اى کند و راديکاليسم مبنا و نقطه قدرتش براى پيشروى باشد٬ تبديل شد به بحثى که اجتماعى شدن را به قيمت قربانى کردن راديکاليسم بپذيرد. تازه اى کاش اجتماعى ميشدند. در همين مسير هم نتيجه نگرفتند. آنها که راست و مرکز شدند که اجتماعى شوند بالاخره به هدفى – هرچند حقير – رسيدند٬ اما "حزب کمونيست کارگرى" حتى ده نفر مسلمان سابق را هم غير مسلمان نکرد. بلکه خودش بعنوان مارکسيست و کمونيست مسلمان سابقى شد! تئورى "حزب و انقلاب" حميد تقوائى در مقطعى طرح شد که چگونگى پيشبرد بحث حزب و قدرت سياسى در ميان رهبرى حزب مطرح بود. اين تعبير حميد تقوائى امروز سياست رسمى و مسلط "حزب کمونيست کارگرى" است. برخى اوقات اين حزب بحثهائى را مطرح ميکند و رفتارهائى از خود بروز ميدهد که سنت آن به جريانات عميقا پوپوليست و خلقى ناسيوناليست در چپ ايران برميگردد. اين حزب در جدالى برسر قدرت سياسى در هيچ سطح آن نيست٬ براى تامين ملزوماتى دراين جهت تلاشى نميکند٬ نه فقط چنين خطى را قبول ندارد بلکه اگر صورت ظاهر آن را بعنوان مباحث منصور حکمت ميپذيرد در عمل اما کاملا در جهت کاملا متفاوتى سير ميکند. حزبى که در انتظار انقلابى است که "دارد شکل ميگيرد" و ۶ سال است آن را تکرار ميکند و هر روز به چهارچوبهاى قديمى تر چپ سنتى نزديک و نزديک تر ميشود٬ به هر چه ربط داشته باشد به اين مباحث منصور حکمت و ديگر ديدگاه هاى کمونيستى و کارگرى او ربط ندارد. هنر حميد تقوائى عوض کردن صورت مسئله براى خط زدن خود مسئله با نام "راه تحقق" آن بود. در واقع حميد تقوائى حزب را روى همان سياستى برد که همواره مبلغش بود و همواره توسط منصور حکمت نقد ميشد. بايد اذعان کرد که حميد تقوائى دراين زمينه صراحت و صداقت لازم را داشت. زمانى که در مقطع کنگره چهارم و بدليل اختلافات درون حزب٬ ديگر ليدرى کورش مدرسى قابل ادامه نبود و قرار بود اين صندلى به حميد تقوائى تفويض شود٬ او صراحتا اعلام کرد که "من خط خودم را دارم". و او واقعا خط خودش را داشت. همان خطى که همواره نقد شده بود و همواره او ساکت و بى حرف در گوشه اى از حزب نشسته بود و صرفا در پلنومها حضور مى يافت. حميد تقوائى از تاريخ حزب و سير آن تا تاريخ جدالهاى آن را با روايت ويژه خودش بازتعريف کرد. اختلاف عميق ميان "حزب کمونيست کارگرى" امروز با حزب دوران منصور حکمت٬ اختلاف عميق دو ديدگاه چپ راديکال و سنتى با کمونيسم کارگرى است.
امتيازى که حميد تقوائى از آن برخوردار شد و طى پروسه اى توانست از حاشيه به راس حزب برسد٬ روحيه غريزى کادرهاى حزب عليه سياستهاى راست بود. سياستهاى راستى که کوروش مدرسى طرح کرد حتى در ميان کسانى که با او رفتند هوادار جدى نيافت. تقابل با اين ديدگاهها و نفى سلبى اين سياستها بلوکى را پشت حميد تقوائى بسيج کرد که البته بسرعت تجزيه شد. مشابه اين اتفاق در "حزب حکمتيست" افتاد. مستقل از روند رويدادها٬ ايراد اساسى در هر دو طرف اينبود که در متن اين جدالها٬ دفاع صريح از خط منصور حکمت در تقابل با هر دو جناح پرچمدارى نيافت. همين خلا بود که به دو جناح غير کمونيستى کارگرى و جناح هاى راست و چپ پوپوليسم و ناسيوناليسم چپ شکل داد و هر کدام اين مسير را تا نهايت منطقى آن تاکنون طى کرده اند.
۵) "خلا استراتژيک" کورش مدرسى
اگر حميد تقوائى به سيستم حاضر و آماده و قديمى اى اتکا داشت و ميتوانست آن را با ادبيات صورى کمونيسم کارگرى "ادامه سياستهاى حزب" قلمداد کند٬ کوروش مدرسى از اين پيشينه و انسجام سياسى برخوردار نبود. او اگر انسجامى در بحثهايش داشت استنتاج راست از هر دوره است. ديدگاههاى کوروش مدرسى تدريجا شکل گرفتند. ريشه اين ديدگاههاى عتيق را ميتوان در جريانات راست پوپوليست ايران پيدا کرد. کوروش مدرسى با بحث "خلا استراتژيک" زير کل بحثهاى استراتژيک منصور حکمت زد. او با اين بحثها زير پوشش معروف "تاکتيک" دو دهه سطح مباحث کمونيسم ايران را عقب برد. بحثهاى او بازگشت به سيستم مرحله اى انقلاب بود که در تاريخ چپ آشناست. مباحث پلنوم شانزده و بعدتر "منشور سرنگونى" که نهايتا مجبور شدند کنارش بگذارند٬ اين سير را ترسيم ميکند. شايد "درافزوده" او به اين چهارچوب عتيق شبه رنجبرانى٬ دست بردن به سنتهاى فعاليت ناسيوناليسم چپ در کردستان و ديدگاههاى ناسيوناليسم ضد امپرياليستى و قرض گرفتن نظريات ايرج آذرين است. کوروش مدرسى با اين ديدگاهها و شکل دادن به حزبى براساس آنها٬ بدوا نيازمند عبور از کمونيسم منصور حکمت بود. اين اتفاقى بود که در هر دو حزب افتاد و هنوز ادامه دارد. هر فعال کمونيست و آشنا به مباحث کمونيسم ايران ميتواند تعبير و تصوير حميد تقوائى را از انقلاب و سوسياليسم و نوع فعاليت و سنت سياسى و تشکيلاتى با حزب کمونيست ايران مقايسه کند و تفاوتها را با کمونيسم کارگرى ببيند. در موارد زيادى قابل تفکيک نيستند. يا مقايسه ساده اى از ديدگاهها٬ روشها٬ سنتهاى حزب "حکمتيست" با حزب دوران منصور حکمت٬ تفاوت عميق را نشان ميدهد. سلطه چپ راديکال و سنتى در هر دو سو روز بروز تحکيم و تثبيت شده است.
کورش مدرسى عکس حميد تقوائى عمل کرد. اگر حميد تقوائى "حزب و قدرت سياسى" را کنار گذاشت و بخشى ازاين چهارچوب را بريد تا از سيستم سياسى خودش سردربياورد٬ کوروش مدرسى "حزب و جامعه" را کنار گذاشت و ظاهرا حزب و قدرت سياسى را برجسته کرد. دليل اين کار او نه باور عميق اش به اين جنبه بحث بلکه وجود تمايل قوى تر به اين بحث دراين ميان تعدادى از کادرهاى قديمى حزب و مخالفت با مباحث حميد تقوائى بود. کوروش مدرسى به اين وجه بحث چسپيد تا اين کادرها را با خود همراه کند. اما کورش مدرسى همين ظاهر يکجانبه بحث را هم واقعا قبول نداشت و براى تحقق آن تلاشى نکرد. اولين تلاش کورش مدرسى دراين جهت تبديل بحث "حزب قدرت سياسى" به ويترين مانور سياسى و تدوين طرح هائى براى جلب بخشى از اپوزيسيون راست بود. "جنگ ميشود" و سناريوى سياه براى کوروش مدرسى دستمايه پياده کردن بحث "خلا استراتژيک" و پيش بردن همان سياستهاى پلنوم شانزده و بعدتر "منشور سرنگونى" بود. بحث "خلا استراتژيک" کورش مدرسى و طرح دولت ائتلافى در بهترين حالت استنتاج راست از بحث حزب و قدرت سياسى بود. ديدگاههاى راست کورش مدرسى و استنتاجات سياسى مبتنى براين ديدگاهها حزب شان را مرتبا از هويت سوسياليستى و کمونيستى دور ميکرد. نه فقط اين گرايش علاقه اى به فعاليت و گسترش کار در جنبش کارگرى نداشت بلکه اساسا به آن باورى نداشت. هيچ ذره اميدى در ميان کادرهاى آنها مبنى براينکه بايد به حزب پر سر و صداى طبقه کارگر در جدال قدرت تبديل شد و يا اينکه بايد حزبى جايگير و موثر در جنبش کارگرى بود وجود ندارد و پراتيک تاکنونى آنها نيز همين را نشان ميدهد. بجاى آن گشتن در ميان اقشار ديگر و از جمله تلاش ناموفق براى شکل دادن به يک "کمونيسم دانشجوئى" بعنوان پايه اجتماعى از جمله نتايج بعدى اين خط و نهايتا شکست آن بود. تلقى کورش مدرسى از گرفتن قدرت بيشتر به حمله چند گروه نظامى به پايگاه هاى معينى٬ و يا رسيدن به ائتلافى از نيروها در دولتى موقت بر متن فروپاشى سياسى جمهورى اسلامى قرار دارد. امر اجتماعى و کارگرى کسب قدرت سياسى منصور حکمت به همان هشدار در آن بحث تقليل داده شد؛ يعنى کسب قدرت توسط يک گروه بى ريشه اجتماعى يا بقول منصور حکمت "دوازده مرد خبيث". حمله به منزل سه نفر و گرفتن قدرت در تهران از افراطى ترين بيانهاى اين ديدگاه توسط کوروش مدرسى بود. در حزبى که او شکل داد هيچ ذره از اميد و تلاش براى تغيير تناسب قوا به نفع طبقه کارگر٬ هيچ نقشه براى پر کردن ضعف هائى که موجوداند٬ هيچ علاقه به اينکه بايد کمونيسم منصور حکمت و ادبيات کمونيستى کارگرى و مشخصا استراتژيهاى قديمى و مدون حزب را مبناى فعاليت حزبى کرد وجود ندارد. نگاه به قدرت سياسى براى اين جريان در کردستان ترجمه ميشود به رقابت با کومله و دمکرات. نه جامعه و طبقات و سنتهاى سياسى و مبارزه اجتماعى ظاهرا وجود ندارند. آنجا هم که چگونگى مطرح است از سنتهاى سابق مرسوم در کردستان فراتر نميرود. تصوير کورش مدرسى در "راديکال" ترين حالت از اين بحث تصويرى ميليتاريستى – کودتائى است و در راست ترين حالت تصويرى ائتلافى و آشتى ملى گونه.
کورش مدرسى نيز تمام اشکال فعاليتهائى که در چهارچوب حزب و جامعه مطرح شدند را تدريجا کنار گذاشت و حزب "حکمتيست" به جريانى يکسويه با ديدگاههاى جديد خود ايشان تحول يافت. اينکه ديدگاههاى کورش مدرسى و حميد تقوائى خوب اند يا نه٬ خيرى به کارگر ميرسانند يا نه٬ اينجا مورد بررسى من نيست. ما به اينها مورد به مورد در نشريه يک دنياى بهتر پرداخته ايم. بحث اينست که تلقى مسلط و حاکم بر حزب "حکمتيست" در باره اين دو بحث منصور حکمت نيز يک تلقى يکجانبه با استنتاجاتى راست و سنتى بود که با ديدگاههاى منصور حکمت و شروط و ملزوماتى که برميشمارد تفاوت بنيادى دارند. نگاه و روش کورش مدرسى به بحث قدرت سياسى بيشتر به شيوه افسران نظامى در کشورهاى عربى و آفريقائى و نگاه حميد تقوائى بيشتر به شيوه هاى مائويستى و پوپوليستى قديم نزديک است. هر کدام از آنها ميخواهند بعنوان جريانى بى ريشه و تحت شرايط خاصى به قدرت برسند. البته هر کدام بر سرمايه هاى تاکنونى از جمله تاريخ حزب٬ شخصيتها و کادرها٬ و ادبيات منصور حکمت تاکيد دارند. اما اين استراتژى را بنوعى ديگر مجاهد آزموده است و به نتيجه اى نرسيده است. معضل امروز حزب کورش مدرسى همين است که اين سياستها به نقطه پايان خود رسيدند. همانطور که سياستهاى حميد تقوائى نتوانستند هيچ جائى را بگيرند. يکى روى تلويزيون روحيه خود و تشکيلاتش را بالا نگه ميدارد و يکى با "عمليات گارد آزادى"! هر دو و هيچکدام با سوخت و ساز جنبش طبقاتى و کمونيسم طبقه کارگر ارتباط روشنى ندارند. هيچکدام بعنوان حزب يک سنت پايدار در درون طبقه کارگر معرفه نيستند. هيچکدام تاکنون تلاشى نيمه جدى دراين مسير ننموده اند. هر دو تمايلات و انرژى بسيار بيشترى براى کارهاى ديگر دارند. هر دو و هر کدام به عنوانى بحث منصور حکمت را کنار گذاشتند و اساسا پراتيک نکردند. هر دو با کليد يکجانبه نگرى و تفسير ويژه گره "معما" را گشودند اما وارد حيات ديگرى شدند.
نتايج پراتيک تاکنونى
پراتيک اين دو حزب در دوره بعد از منصور حکمت پراتيکى غير کمونيستى کارگرى است. نتيجه فعاليت "حزب حکمتيست" و "حزب کمونيست کارگرى" نه تنها به اتحاد طبقه کارگر٬ تقويت کمونيسم طبقه کارگر٬ تقويت آلترناتيو کارگرى و کمونيستى در مقابل کل راست ترجمه نشده است٬ بلکه همان توشه و توان سابق را نيز به هدر داده اند. اين خطوط غير کمونيستى نه تنها قادر نشده اند که انسجام صرفا سازمانى شان را نگهدارند بلکه منشا پراکندگى و تشتت و رايج کردن سنتهاى بغايت سکتاريستى و غير کمونيستى شدند. مسئله برسر افراد نيست. انسانهاى شريف و فداکار و با ظرفيت بالا در حزب کمونيست کارگرى دوران منصور حکمت متشکل شده بودند که بدنبال اين رويدادها و حاکم شدن اين سياستها عملا انرژى و توانشان به هدر رفت. بخشى رفتند و در گوشه اى نشستند٬ برخى از هر نوع مبارزه کمونيستى رويگردان شدند٬ و بخشى تسليم سياستهاى پوپوليستى و سنتى شدند. و منصور حکمت بسيار پيشتر در اينمورد هشدار داده بود. هنوز در دوران طرح مباحث کمونيسم کارگرى بود که صريحا اعلام کرد دوران هر نوع راديکاليسم چپ که بدون طبقه کارگر و مبارزه کمونيستى طبقه کارگر خود را تعريف ميکند به پايان رسيده است. اين يک پيش بينى داهيانه نبود٬ اشاره به واقعيت اجتماعى حاصل از شکست انقلاب ايران و تحولات مهم جهانى بويژه سقوط بلوک شرق و پيامدهاى آن بود. آنچه منصور حکمت در جزوه تفاوتهاى ما و مباحث و سمينارهاى کمونيسم کارگرى روى آن تاکيد ميکند٬ در بحثهاى او مرتبا و تا آخرين پلنومى که شرکت دارد پابرجاست. منصور حکمت در اين پلنوم در نقد پراتيک غير کمونيستى حزب از جمله تصريح ميکند که دوره هاى قبل به دلائل سياسى امکان بردن بحثهاى کارگرى ما ميان طبقه کارگر و طيف راديکال و سوسياليست نبوده اما حالا حزب بايد دست بکار شود. تاکيد روى تمرکز روى جنبش کارگرى و بويژه شبکه هاى محافل کارگرى و رهبران راديکال و کمونيست آخرين توصيه هاى منصور حکمت در پلنوم چهارده است.
اين خط به دلائلى که اشاره شد پرچمدارى در متن اين جدالها نيافت. امروز ميتوان به موقعيت دو حزب "حکمتيست" و "حزب کمونيست کارگرى" نگاه کرد٬ سياستهاى دوره اى شان را مرور کرد٬ تحليهايشان را مورد ارزيابى قرار داد٬ مکان شان را در سوخت و ساز طبقه کارگر بررسى کرد٬ تا بسادگى اثبات شود دوران هر نوع راديکاليسم غير کارگرى بپايان رسيده است. و نکته مهم اينست تاکيد صرفا نظرى روى اين جنبه بشدت ناکافى است. کمونيسم علم تنوير افکار نيست٬ تئورى مبارزه اجتماعى و طبقاتى است. هر حزبى با هر نام و هر پرچمى اگر واقعا حزبى مارکسيست و کمونيستى کارگرى باشد٬ نميتواند يک جز و بخش انتگره مبارزه کارگرى نباشد و نميتواند پرچمدار فعال و پر سر و صداى گرايش راديکال و کمونيستى طبقه کارگر نباشد. چنين احزابى دير يا زود به بسترهاى ديگر طبقاتى نقل مکان ميکنند و يا به احزابى مهجور و يک فرقه درخود تبديل ميشوند. و دنيا مملو از فرقه ها و جريانات "پرولتاريائى" است که براساس مواضع شان "پرولترى" هستند اما در مبارزه و تلاش روزمره پرولترها و تاثير بر آن نقشى ندارند. پراتيک دوره اى و موقعيت امروز "حزب کمونيست کارگرى" و طرفداران حميد تقوائى و "حزب حکمتيست" و طرفداران کورش مدرسى نشان ميدهد که اين دو جريان در متن اين جدالها به تنها سمتى که نرفتند همان سنت مارکسى منصور حکمت بود. آنها هر چهارچوبى را براى خود و جدالشان تبئين کردند٬ بنا به پراتيک واقعى و تئوريهائى که راهنماى کارشان بود٬ به تنها سمتى که نرفتند اتخاذ دو بحث "حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه" و در يک کلام کمونيسم منصور حکمت بود. آنها ظاهر اين بحثها را "قبول داشتند" اما مشغول سياست و سنت غير کارگرى خودشان شدند.
مسئله اينست که پايگاه اجتماعى چپ راديکال سابق امروز مضمحل شده است و نميتوان روى آن جنبشى ساخت. آن نيروى اجتماعى تبديل به پديده ديگرى شده است و خواستهايش هم همينطور. اين نيرو امروز يا در صف مدنى چيها و دمکراسى غربى شمشير ميزند و يا خواستهاى خود را با جناح هائى از بورژوازى انطباق داده است. از روياها و سنتهاى "انقلاب ۵٧" و اعتراض طبقه متوسط شهرى٬ مثل خود آن انقلاب٬ جز خاطره اى برجا نمانده است و کمونيسم امروز تنها ميتواند کمونيسمى تماما مارکسى و کارگرى باشد. بجز اين همه راهها به ناکجاآباد است.
چند کلمه در باره استراتژى پيروزى کمونيسم در ايران
دوران انقلابات پوپوليستى بسر رسيده است. انقلاب در قرن بيست و يکم٬ اگر انقلابات ارتجاعى و ريموت کنترلى پنتاگونى نباشد٬ تنها ميتواند انقلاب کارگرى عليه سرمايه دارى باشد. حزب کمونيستى در هر جاى جهان اگر بخواهد حزبى کارگرى باشد و آلترناتيو کارگرى را در مقابل کل جامعه بگذارد٬ نميتواند حزبى دخيل و درگير و بانفوذ در ميان طبقه کارگر و بويژه بخش پيشرو آن نباشد. احزاب "کمونيستى" که رابطه روشن و پايدارى با مبارزه و سوخت و ساز طبقه کارگر ندارند حزب نيستند بلکه فرقه اند. احزابى که با هر تب سياست بالائى ها ذات الريه ميگيرند٬ نگران و ديپرس ميشوند و يا اميدوار ميشوند٬ استراتژى و سياست و تاکتيک شان را به مبارزه مستقل کارگرى گره نزده اند و احزابى در حاشيه بسترهاى رسمى اصلى طبقه حاکم اند. حزب کمونيستى بويژه در دوران امروز٬ در دوران پايان سوسياليسمهاى بورژوائى و غير کارگرى٬ در دوران بى اعتبارى کاپيتاليسم٬ در دوران بى افقى انواع ديدگاهها و خطوط طبقه حاکم٬ تنها و تنها ميتواند حزب اعتراض ضد سرمايه دارى طبقه کارگر با پرچم مارکسيسم باشد. حزب کمونيستى کارگرى اين دوره تنها ميتواند حزب اعتراض راديکال کارگران٬ حزب آلترناتيو سياسى کارگرى براى آزادى جامعه٬ حزب سنتهاى اجتماعى و پيشرو و مدرن٬ و حزبى انتقادى و پراتيکى باشد. تنها چنين حزبى ميتواند به حزب سياسى کارگران در مقياس جامعه تبديل شود. تنها چنين حزبى ميتواند با اتکا به نيروى طبقه کارگر در هر شرايطى سدى تعيين کننده در مقابل مانورهاى بورژوازى ايجاد کند. تنها چنين حزبى ميتواند نيروها و جنبشهاى اجتماعى آزاديخواه و برابرى طلب را حول آلترناتيو خود بسيج کند. تنها چنين حزبى ميتواند با اتکا به قدرت اقليتى برا و بانفوذ از طبقه کارگر در دوره اى که امکان و شرايط آن هست براى قدرت خير بردارد و از بورژوازى خلع يد کند.
اين کار احزابى که دنده عقب ميگيرند نيست. تقابل با تئوريها و افکار طبقه حاکم و تعابير چپ آن کار احزابى که خود در همان سنتها هستند نيست. حزب کمونيستى حزبى مارکسيست و بدون تخفيف و متعرض به بورژوازى در تمام قلمروها و حزبى زنده و فعال و توانا در قلب مبارزه کارگرى عليه بورژوازى است. نه فقط راه توده اى و اجتماعى شدن کمونيسم همين است بلکه راه تحقق استراتژى قدرت کارگرى و سرنگونى سرمايه دارى نيز همين است. نه تبليغات پوک٬ نه از خود متشکرى چپ راديکال٬ نه طعنه و تشر زدن به کارگران گرسنه٬ و نه دنباله روى از سياستهاى راست در جنبش کارگرى معضل کنونى اين احزاب را پاسخ نميدهد. اين احزاب اگر ميخواهند جرياناتى در سنت سوسياليسم کارگرى و کمونيسم طبقه کارگر باشند٬ بايد کل اين ديدگاههاى غير کارگرى موجودشان را عميقا نقد کنند و دور بريزند و از نو شروع کنند. هيچوقت دير نيست. اما اگر سير کنونى را کج دار و مريض ادامه دهند٬ راهى جز سرنوشت پيکار و رزمندگان و فدائى ندارند. تکرار تراژديهاى چپ راديکال و سنتى ابدا دلچسپ نيست. ما چنين سرنوشتى را براى کسى آرزو نميکنيم. کمونيسم مارکسى منصور حکمت هنوز راه نجات است. *